حس حقارت
این متن کامنتی بود برای درددل حسن. طولانی شد، متنی شد برای همه.
صبح امروز، اول بهمن ماه، دو جوان به جرم زورگیری در تهران اعدام شدند. فارغ از گناهکاری و یا بی گناهی این دو جوان و تناسب حکم با جرم (آنهم جرمی که در ایران بسیار شایع است) مطلب دیگری مثل خوره، روح را می خراشد. سیل جمعیتی که در ساعت 4صبح برای دیدن این صحنه جمع شده اند. فراموش نمی کنم حرف دوستی که فراموش کرده ام که بود را که می گفت در تمام دنیا صبح ها مردم با موزیک شاد بیدار می شوند و صدا و سیمای ما آهنگ "بمیــرید بمیــرید" پخش می کند. واضح و مبرهن است نتیجه آن بر روح مردمی با کوله باری از هزاران مشکل.
من نه نسخه تغییر دنیا و تغییر دیگران و یا حتی تغییر خود می پیچم، نه تمام گناه را از بالادست می دانم و مردم را بیگناه و نه حتی دنبال دلیل و مقصر می گردم. حرف من حتی جدای از داشتن یا نداشتن حس حقارت است. بدیهی است که من هم وقتی رفتار "عقلای قوم" را می بینم، از اینکه یک هوا را تنفس می کنیم، شرمنده ام. اما همه ی حرف من نوع نگاه به این قضایاست. نگاه از بالا به پایین. این مردمی که اینگونه بی رحم به قضاوتشان نشسته ای غریبه نیستند. یک دم برگرد و مردم کوچه پس کوچه های زادگاهمان را بنگر. هر سه بچه های محله های پایین شهریم، اما مطمئنم که اینگونه در مورد همسایگان خود به حرف نمی نشینیم، نه به خاطر حسی و یا تعصبی، صرفا به خاطر شناختی که از آنان داریم. به خاطر معرفتی که از درد ها و رنج ها و آرزوهاشان داریم. آن مردمی که رنجیده ای از آنها، از جنس همین هم محله های ما هستند، با این تفاوت که هر روز نمی بینمشان.
میگویم که نباید "حس حقارت" داشت، باید "حس رنج" داشت. لازم نیست همه تلاش کنند برای اصلاح، اما در جایگاه واقعی بایستند. به خاطر شغلت، روزی نه چندان دور (اگر امروز، همان روز نباشد) مدیر مجموعه ای خواهی بود حداقل با چند نفر نیرو. اگر با همین دید بی رحم نگاهشان کنی، در بهترین وضعیت مدیری خواهی بود همپای مدیران امروز خودت. انکار نکن که همه می دانیم این افتضاح حاکم در جامعه شغلی، به خاطر دید مدیرانمان است که نیروهای خود را جمعی بردگان بی خرد و سطح پایین می انگارند. همه حرف این است. ترس از تکرار. و این تکرار خواهد بود تا این جهان بینی حاکم باشد. خردمندی بالای منبر، اسیر شده در بین جماعتی گوسپند....